سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های من

داستان ببر کوهستان

زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟
آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است. زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود.

روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه ی راهب رساند، قصه ی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد.
راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است. ببر کوهستان؟ آن حیوان وحشی؟راهب در پاسخ گفت: بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند و زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت.

نیمه شب از خواب برخاست. غذایی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه ی کوهستان شد آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد. آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد اما فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد. باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت. هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند.

این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد. زن خیلی خوشحال شد. چندین ماه دیگر اینگونه گذشت.

طوری شده بود که ببر بر سر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هر گاه به ببر می رسید در حالی که سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی، ترس و وحشتی در میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالی که سر او را در دامن خود می گذاشت، دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا آنکه شبی زن به ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند و روانه ی خانه اش شد.

صبح که شد، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست. فکر می کنید آن راهب چه کرد؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود.

زن، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید. راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت: ”مرد تو از آن ببر کوهستان، بدتر نیست، توئی که توانستی با صبر و حوصله، عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی،

در وجود تو نیرویی است که گواهی می دهد توان مهار خشم شوهرت را نیز داری، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز


اخ جون بازم مهمونی

به نام خدا
سلام بچه ها خوبین ؟ بچه ها میاین باهم بریم مهمونی ؟حتما می خواهید بگید چه مهونی ای! مهمونی خوب خدا ماه مبارک رمضان این مهمونی خوب خدا این قدر کیف دارههههههههههههههههههه من پارسال برای اولین بار به این مهمونی دعوت شدم . ولی چه قدر حیف که بعضی ها خودشونواز این مهمونی محروم می کنن .
مثلا دختر همسایه مون می گفت:"تو جدی بازم می خوای روزه بگیری؟ اخه تو ، تو سن رشدی روزه برات ضرر داره ! "من ازین حرفش خیلی متعجب شدم چون مگه ممکن خدای مهربون بد بنده هاشو بخواد. بگذریم ............................. من پارسال سعی می کردم همراه شبکه ی 3 یک جز از قران رو همراه حرم حضرت معصومه (س)و بعضی وقت ها هم صبح ها همراه حرم حضرت امام رضا (ع) بخوانم .
جالب این جاست، خواهرم مریم که 6 ساله هست  قران رو وارونه دستش می گرفت و  می خوند ! یه روز هم که روزه ی کامل گرفت ، اما 5دقیقه مانده به اذان مغرب دیگه طاقت نیاورد و لیوان اب طالبی رو سر کشید حلول این ماه عزیز رو به همه ی مسلمانان جهان به ویژه اون هایی که برای اولین بار به این مهمونی دعوت شده اند تبریک می گم.
التماس دعا


تبریک میلاد امام زمان

باسمه تعالی

سلام

میلاد امام زمان بر همه ی شما مبارک باد

امیدوارم به همه ی شما دراین روز خوش بگذره

شما یه دعای خیلی کوچولو هم باید برای ما بکنید که امام زمان هههههههههههر چه سریع تر ظهور کنه

من به خاطر میلاد امام زمان دوباره وبلاگم رو بهروز کردم

اینم یه شعر کو چولو در وصف امام زمان

سحر از دامن نرجس، برآمد نوگلى زیبا / گلى کز بوى دلجویش، جهان پیر شد برنا

به صبح نیمه شعبان تجلّى کرد خورشیدى / که از نور جبینش شد، منوّر دیده زهرا

عید بر شما مبارک

التماس دعا


اولین یادداشت من

باسمه تعالی

 

سلام این اولین یادداشت منه  وبلاگ من اول قرار بود تو بلاگ فا باشه بعد دیدم نظرا شو باز نمیکنه  گذاشتم تو پارسی بلاگ این وبلاگو امشب یعنی 3 مرداد ساختم والان دارم به روزش میکنم ابته این بگم من این وبلاگ رو خودم نه ساختم داییم ساخته داییم مخ کامپیوتره  ببخشید که وبلاگم این قدر وبلام نا مرتبه ان شاالله تو بکی دو روز دیگم باکمک خالم مرتبش میکنم

خوب دوستان خداحافظ منتظر نظر هاتون هستم